میوه ی ممنوع من(عسل)
مرا ترسانده اند...مرا از لبخند ترسانده اند،از نگاه،از پنجره،از درخت بید
از شب ،ستاره،دزدانه بخند که شب ترک می خورد،بهشت می سوزد
مرا ترسانده اند از کشف بوسه،از کوچه باغ همیشه سبز و بارانی رویاهایم،از لمس گرمای دست های همیشه غریب
میوه ی ممنوع من!من می ترسم!
می ترسم سیب تعارف کنم به رهگذر کوچه های خیالم یا انار بچینم از درخت باغ تصور...
راستی عشق انار بود یا سیب؟؟؟؟یادم نمی آید!!
من اما...
پنجره را دوست دارم،باران را،نسیم را،عطر نرگس های سر چهار راه را...
...
تیک تیک ساعت،عمق شب،
و من که از این شانه به آن شانه پی کشف توام..
میوه ی ممنوع من!
زهرخند ثانیه ها که((چقدر زود دیر می شود))و من که هنوز می ترسم!!!
حقوق این مطلب برای نویسنده و شاعر محفوظ است
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۳۸۹ ساعت 13:46 توسط آقای ادبیات
|