• چه قدر گمی...
    مثل کفش های قرمز بچه گی...
    مثل دست ها ی مادر بزرگ...
    گمی مثل روز های خوب...
    مثل خواب های رنگی....
    آنقدر گم که پیدایت نمی شود..!
    چه قدر دور تری از لبخند بارانی ام
    دور مثل قهقه های بی پروای زنان مشرقی...
    آن قدر دور...دور ..دور...گم... گم...که رنگ باخته ای مثل جای قاب عکس ...
    ((بداهه الان...عسل

بوی خاک و باران

کلاف کلافگی ام را سپرد

دست گربه ی چموش بی خوابی....

گره ی کورِ بازی!

پیچ وتاب باران

در حلقه ی بازوان

رقصی پریشان

پنجه بر شب می کشد این

وحشیِ بی قرار....عسل19.1.91

فردا سالِ به زمين آمدنِ من است.
همين نزديکی‌ها پايين آمدم.
ادامه نوشته

تو به انتشار می رسی

مرا انکار می کنی....

این بود قصه ی جیوه وآینه!!!

عسل17.9.91

این جا زنی میان برق آینه

دنبال تصویری از خویش است

در به درِ انعکاس نور ولاله ی وحشی

تصویری از چشم های سیاه شرقی

اما نه در انزوای خاک غریب..

تصویری از لب هایی برجسته

اما نه از حرفهای ناگفته

گونه هایی سرخ نه از بی دادِ دادگران

این جا زنی در قاب آینه در پی هزار نسل گمگشته اش

پشت چهل تکه ی نقش پنهان شده

نخ به نخ کوک می زند آینه را

این جا زنی میان آب و آتش هر روز خودش را می زاید

این جا زنی یادش را گم کرده

آرتیست قصه ای دور

 دیالوگ هایش را  به یاد ندارد

های...آینه آلزایمر گرفته ای..!!؟؟

عسل15.8.91

یک نخ از نگاه ت بگیران

خمار یک شعله ام ..عسل

کوتاه...

در شب چشمانت

ستاره ای می درخشید

با امید رسیدن

در شمالی ترین نقطه ی دستانت

منجمد شدم...14.7.89

---------------------------------------------

حکم کن قاضی!

من

قاتل ثانیه هایم...26.4.91

-------------------------------------------

خنده هایم

در مسلخ هم او جان داد

که می گفت:بخند بانو..25.4.91

عسل



تو را تحریم می کنم

هیچ تار مویم از جاده ی دستت عبور نخواهد کرد

تن به آفتاب تن ت نخواهم داد

در کنج زاویه ی چشم ت نخواهم نشست

از کندوی لبانت

نخواهم چشید

نگاهم را در مسیر عبورت راهی نخواهم کرد

در پناه آتش عشق تو

سرمای زمستان را نخواهم کُشت

در انتظار سایه ات

پشت پنجره،سایه شده ام

اما...تو را تحریم می کنم

و

در قحطی تو می میرم...

عسل9.5.89

عنکبوت ها نه زیبایند

نه خوش خط وخال

نه حتا شکارچی ماهر...

فقط

زیبا دروغ می بافند..

عسل20.1.91

لبریزم از میل بی میلی

مغزم اشتهای افکار پوچ را باز می کند

بوی دلم که می سوزد

چشم هایم که دود می کند

می شود

فلسفه ی کسالت روز های بی تو!!

عسل)10.11.89

خرابم...مث ارگ بم...

تمام نوشته ها و شعر هایی که نوشته بودم تو نت های گوشیم
و وقت نکردم بنویسم رو کاغذ از گوشیم پاک شد
الان تنها کاری که از دستم بر می آد اینه که
گریه کنم...حالم بده....عسل

....

دلم قهوه می خواهد...به تلخی سه شنبه ها...

بی اجازه....

خودم را خواهم آفرید...

با قلبی از جنس ،ابر

که،اگر تکه تکه شد

باز ابر باشد!

و چشمانی از جنس شب

که تکرار شود ،بی اجازه!!

طوفانی شود...بی ترس!!

مـــــــــی خواهم فرزند عشق باشم

حتـــــــــــا،نا مشروع!

تمام باشم...

بی باک شروع!

خود را به تصویر می کشم

آن گونه که هستم

من،من را...!!!

و به سخره می گیرم چوب محک را !

....

تمام هستی ام را قمار میکنم!

برای فرهاد روحم!!

....

می خواهم

گاهی ،فرو بریزم

نگویم :نه!!من کوهم!!!

هزار باده از جام حافظ بنوشم

زمین را بگردم،زمان را،بپوشم!!

بگریم،بخندم،مست باشم

بمیرم،ولی هست باشم

بی اجازه...

خود را خواهم آفرید.....

عسل(16.3.89)

پ.ن:امروز دوست داشتم این کار پر نقص قدیمی رو بخونم و باورش کنم...

آدم....


پشته ی خار بر گرده ی رانده ی به جا مانده

چهره ی رنجورش

چشم های راکد،میخ کوب شعبده ای ست..!

پوچ

این آتش گلستان نخواهد شد

به معجزه ی رسولان به خواب رفته

پیک ها-پیک دغل می نوشند

سوار بر زمان هیچ امید ی نمی تازد.!

کشتی از ساحل غریب افتاده

هفت زخم آسمان می سوزد

صدای مرگ می نوازد این کالبد چوبی

آخرین شام را تناول کن

نقاب ها چیره دستند برای لبخند

برگ وا مانده-زمین خورده در تلاطم طوفان

نابینا سیاهی نمی شناسد

دوزخی غریب

پنجه گشوده

خرسناک حریم می شناساند...

خدا برصلیب

بر دار.....سنگ به سنگ می بازد...

عسل(۲۳.۷.۸۹)


نسل عقرب

شناسنامه ام

پَر پَر مُهر بی مٍهر آری ست

که معنای غیر می دهد

چشم هایم گُرگُر سکوتی ست

که طعم غیظ می دهد

گذشته بی گذشت می گذرد

از این همه نه ی لال مُرده

که کنج لب ها می پوسد

نسل عقرب،در دایره ی قسمت

تا باد چنین بادا می رقصد

دم به کله می کوبد

شاید طرحی نو در اندازد

که خون عاشقان

در پیاله ی شیخ وصوفی لب لب نزند!!

عسل(16.4.90)

دیوانگی هایم را ریختم در شیشه

شاید جابیفتم

گذاشتم کنج تنهایی

تا هوا به سرم نزند...

چله نشین تاریکی

تا چشمت جوانه نزند

دیوانگی هایم...

حالا...مست دیوانگی ام

عسل5.4.90

رقص کبریت_خیال را گرم نکرد

سیگار سرش داغ

دلش ذره ذره سوخت

خمیازه ی دفتر وچرت قلم

گرگ ومیش اتاق

و سقف که رژه می رود توی لیوان چای

دست های کورٍ اجاق

و...

تو که نمی آیی

سکوت تیز،تیغ می زند کلافه

ببین

این زخم خوب می شود با گوشت اضافه!

عسل(8.12.89)

خیانت........

داغ شد سرم

سرد شد دلم.

دیدمت!کنار یک هوس......

خون چکید از دهان عشق

سیلی محکمی،

پرنده مرُرد در قفس

میخ کوب شد زمان

خنده های وحشیانه ی جنون!

خاطرات،شرم ناک،در پی گریز...

اشک ها،مردد از آمدن ،نیامدن

سرک می کشند

و باز هم سکون

اعتماد من

سکته کرد و مُرد...

دست های من

سقوط کرد،از ارتفاع شانه ام

من،شکست می خورم

باد هرزه گرد

هم همه کنان،خرده باور مرا روی سر گرفت و بُرد...

تکه تکه های من

پخش شد

در درون یخ زده!

خجالت من از خودم،چه قدر سادگی؟

التماس من به پای سنگ کوب

تو را به حرمت زمین،مرا ببر

حماقت ایستادگی؟؟

نان که سوخته!نمک که ریخته!

مقصرش منم؟

من از صداقتم باختم همین...

شاید..ارزش تو این قدر نبود...وگر نه پاسخم چه بود؟؟

عسل(14.5.89)



ایستگاه نرسیدن وکوپه های نماندن

زنی کنار نرفتن وبغض گریه های رسیدن

خراش پنجه ی یک تار موی گریزان

به حنجر خفه گی-و ریل های هراسان

...

زنی وامانده از دردش-خروش پنجه ی گریه

دنده های نحیف-چرخ دنده های سکوت

سوزش میان دو پستان

مسیر ثابت مُرده

قطار-کوپه-اتوبان

و...انفجار زنی به ایستگاه زمستان

عسل(7.12.89)

پشته ی خار بر گرده ی رانده ی به جا مانده

چهره ی رنجورش

چشم های راکد،میخ کوب شعبده ای ست..!

پوچ

این آتش گلستان نخواهد شد

به معجزه ی رسولان به خواب رفته

پیک ها-پیک دغل می نوشند

سوار بر زمان هیچ امید ی را نمی تازد.!

کشتی از ساحل غریب افتاده

هفت زخم آسمان می سوزد

صدای مرگ می نوازد این کالبد چوبی

آخرین شام را تناول کن

نقاب ها چیره دستند برای لبخند

برگ وا مانده-زمین خورده در تلاطم طوفان

نابینا سیاهی نمی شناسد

دوزخی غریب

پنجه گشوده

خرسناک حریم می شناساند...

خدا برصلیب

بر دار.....سنگ به سنگ می بازد...

عسل(۲۳.۷.۸۹)