بی اجازه....

خودم را خواهم آفرید...

با قلبی از جنس ،ابر

که،اگر تکه تکه شد

باز ابر باشد!

و چشمانی از جنس شب

که تکرار شود ،بی اجازه!!

طوفانی شود...بی ترس!!

مـــــــــی خواهم فرزند عشق باشم

حتـــــــــــا،نا مشروع!

تمام باشم...

بی باک شروع!

خود را به تصویر می کشم

آن گونه که هستم

من،من را...!!!

و به سخره می گیرم چوب محک را !

....

تمام هستی ام را قمار میکنم!

برای فرهاد روحم!!

....

می خواهم

گاهی ،فرو بریزم

نگویم :نه!!من کوهم!!!

هزار باده از جام حافظ بنوشم

زمین را بگردم،زمان را،بپوشم!!

بگریم،بخندم،مست باشم

بمیرم،ولی هست باشم

بی اجازه...

خود را خواهم آفرید.....

عسل(16.3.89)

پ.ن:امروز دوست داشتم این کار پر نقص قدیمی رو بخونم و باورش کنم...