آدم....
پشته ی خار بر گرده ی رانده ی به جا مانده
چهره ی رنجورش
چشم های راکد،میخ کوب شعبده ای ست..!
پوچ
این آتش گلستان نخواهد شد
به معجزه ی رسولان به خواب رفته
پیک ها-پیک دغل می نوشند
سوار بر زمان هیچ امید ی نمی تازد.!
کشتی از ساحل غریب افتاده
هفت زخم آسمان می سوزد
صدای مرگ می نوازد این کالبد چوبی
آخرین شام را تناول کن
نقاب ها چیره دستند برای لبخند
برگ وا مانده-زمین خورده در تلاطم طوفان
نابینا سیاهی نمی شناسد
دوزخی غریب
پنجه گشوده
خرسناک حریم می شناساند...
خدا برصلیب
بر دار.....سنگ به سنگ می بازد...
عسل(۲۳.۷.۸۹)
+ نوشته شده در شنبه هشتم بهمن ۱۳۹۰ ساعت 13:57 توسط عسل
|