عبور می کنم...
من خودم را زدم به خواب
تا نبینم این همه التهاب خاطره
ولی نشد!!
تا نبینم این همه
مرگ،رنگ
ولی نشد!
رسیده ام به مرز بی خودی
گذر نامه ی جنون...
از خودم عبور می کنم
می رسم به شهر آدمی دگر
سوار این ترن شدم
قرن ها خستگی
این صدا....
در هوای گریه های من،شکست
کجا!فرار می کنی؟؟
نه!
من ایستاده ام
بوی خون،خاک،خانه ام
عطر شانه های مادرم...
نقش قالی زمان
کف اتاق زندگی
سرفه های خاک،روی حافظه...
تمام روزهای عمر را
به یاد تو
رنده ی غرق در کفن...
بال می زنم!
نه!نمی روم
فقط،عبور می کنم...
روزه ی سکوت!نه!
دانه های حرف را کاشتم!
پشت حنجره!
سبز می شود!
برای کودکم
درخت می شود
برای نسل من!
من عبور می کنم!
عسل(۲.۶.۸۹)
+ نوشته شده در چهارشنبه هفتم مهر ۱۳۸۹ ساعت 23:5 توسط عسل
|