پنجره گیر افتاده در دام دیوار
پای گریزش خشکیده!
پلک نمی زند!
سر انگشتان نوازش گر درخت
کاسه ی صبح لبریز عطر سیب
حسرت چیدن
کودکی و تمنا...
زوزه ی سنگ سیاه
طعم شیرین نجات...
نجاتی که...پندارش بود...!
عسل(۱۲.۴.۸۹)
+ نوشته شده در سه شنبه هجدهم آبان ۱۳۸۹ ساعت 16:49 توسط عسل
|