پنجره گیر افتاده در دام دیوار

پای گریزش خشکیده!

پلک نمی زند!

سر انگشتان نوازش گر درخت

کاسه ی صبح لبریز عطر سیب

حسرت چیدن

کودکی و تمنا...

زوزه ی سنگ سیاه

طعم شیرین نجات...

نجاتی که...پندارش بود...!

عسل(۱۲.۴.۸۹)