میان آسمان و زمین
تلاطم....افکارِ یخ زده ام
خواب روسپی...
کوچه های شبی که ....بوی هذیان
بوی زوزه های دور می دهد....
ساعت در پی حفر سلول های خاکستری
کلنگ می زند
شانه های تُرد پلک هایم
کوله بار کلافگی-سنگینی خستگی
آسمان سرخ چشم-تب دار
غبار پوشده بر تن
انتهای کوچه-پنج شنبه
در صف ایستاده
چای دم کن....گرم می رسد
گرسنه ی لقمه های عمر....
عسل(۸.۷.۸۹)
+ نوشته شده در پنجشنبه دوم دی ۱۳۸۹ ساعت 18:36 توسط عسل
|
فرزند کوروش...وارث کاوه